91/4/14
5:51 ع
آید آن صبح درخشانى که من مى خواستم
روشنى بخش دل و جانى، که من مى خواستم
از نسیم جانفزاى گلشن آل رسول
بشکفد گلهاى بستانى که من مى خواستم
از بهارستان عشق و، گلشن آل على
آمد آن سرو خرامانى که من مى خواستم
سالها در خلوت دل، اشک حسرت ریختم
تا که آمد ماه کنعانى که من مى خواستم
دیده ى یعقوب جان من ازو شد پر فروغ
کآمد آن خورشید رخشانى که من مى خواستم
در بهاران، چون هزاران شکوه ها کردم به دل
تا به گل بنشست بستانى که من مى خواستم
سر به زانوى ندامت مى زنم در پاى دوست
تا رسد دستم به دامانى که من مى خواستم
وفات حضرت فاطمه معصومه(س)